ناموجود
درباه ی رمان قیدار:
رمان قیدار اثر رضا امیرخانی در 9 فصل به نگارش درآمده است. هر فصل از این کتاب برشی از زندگی قیدار است. قیدار پهلوانی در دهه ی پنجاه است که گاراژ دارد و نام او و کامیون هایش در تمام جاده های ایران و بین رانندگان شناخته شده است.
او به همراه نامزدش شهلا در راه اصفهان است تا در قبرستان تخته فولاد اصفهان سر قبر پدر شهلا از او کسب اجازه کند اما تصادف اتومبیل قیدار با یکی از کامیون های خودش در جاده این سفر را ناتمام می گذارد. این حادثه شروع تغییر در زندگی قیدار میشود …
بخش هایی از رمان:
- در قرآن، اسم بعضی پیامبران آمده است؛ اسم بعضی غیر پیامبران هم، چه صالح و چه طالح آمده است… صلحا عاشق حضرت باری هستند… اما حضرت حق، بعضی را خودش هم عاشق است… عاشقی خدا توفیر دارد با عاشقی ما… خدا عاشقی است که حتی دوست ندارد اسم معشوقش را کسی بداند… به او می گوید، رجل! همین… مرد!… همین… می فرماید و جاءمن اقصی المدینه رجل یسعی… جای دیگر می فرماید و جاءرجل من اقصی المدینه یسعی، یعنی این دو تا رجل با هم فرق می کنند… یکی می آید موسای نبی را نجات می دهد… قوم بنی اسرائیل را در اصل نجات می دهد… دیگری هم قومی را از عذاب نجات می دهد… اسمش چیست؟ اسمشان چیست؟ نمی دانیم… رجل است…
- زیاد تو زندهگی خطا کردهام، خیلی بیشتر از تو؛ برای همین با آدمِ خطاکار راحت ترم. آدمی که یک بار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئن تر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزیده… این حرف سنگین است… خودم هم می دانم. خطا نکرده، تازه وقتی خطا کرد و از کارتنِ آک بند در آمد، فلزش معلوم می شود، اما فلزِ خطا کرده رو است، روشن است… مثلِ این کفِ دست، کج و معوجِ خطش پیداست. از آدمِ بی خطا می ترسم، از آدم دو خطا دوری می کنم، اما پای آدمِ تک خطا می ایستم… با منی؟
نقد و بررسیها
حذف فیلترهاهنوز بررسیای ثبت نشده است.