ناموجود
درباه ی رمان بامداد خمار:
داستان بامداد خمار در اوایل سلطنت رضا شاه اتفاق می افتد. محبوبه دختر جوان و ثروتمندی است که عاشق رحیم شاگرد نجار سرگذر می شود. او برخلاف خواسته ی والدینش با رحیم ازدواج می کند. اما در خلال داستان به دلیل تفاوت فرهنگ ها برای محبوبه و رحیم مشکلاتی ایجاد می شود …
داستان رمان بامداد خمار داستان کلیشه ای عشق فقیر و غنی است که به خوبی پرداخته شده است.
بخش هایی از رمان:
در خانواده ما رسم بود که پدرها شب عروسی فرزندشان، هنگام خداحافظی دعای خیر بدرقه راهشان می کردند و برایشان آرزوی سعادت می کردند. دعاهای پدرم را در حق نزهت دیده بودم که اشک به چشم همه حتی عروس و داماد آورده بود. آن زمان به این مسائل اعتقاد داشتند. آن زمان دعاها گیرا بود.
پوزخند تلخی بر گوشه لبان پدرم ظاهر شد. سکوتی بین ما به وجود آمد. انگار فکر می کرد چه دعایی باید بکند. پدرم، با همان حالی که نشسته بود، دو انگشت دست راست را با بی حالی بلند کرد. سرش همچنان بر پشت مبل تکیه داشت. گفت: “دو تا دعا در حقت می کنم. یکی خیر است و یکی شر. و اما دعای شرم. دعای شرم آن است که صد سال عمر کنی.”سر جایم میخکوب شده بودم. نگاهی متعجب با خواهر بزرگترم رد و بدل کردم. این دیگر چه جور نفرینی بود؟ این که خودش یک جور دعا بود! پدرم می فهمید که در مغز ما چه می گذرد. گفت: “توی دلت می گویی این دعا که شر نیست. خیلی هم خیر است. ولی من دعا می کنم که صد سال عمر کنی و هر روز بگویی عجب غلطی کردم تا عبرت دیگران بشوی. حالا برو. “
نقد و بررسیها
حذف فیلترهاهنوز بررسیای ثبت نشده است.