ناموجود
درباه ی رمان دالان بهشت:
استان بامداد خمار در اوایل سلطنت رضا شاه اتفاق می افتد. محبوبه دختر جوان و ثروتمندی است که عاشق رحیم شاگرد نجار سرگذر می شود. او برخلاف خواسته ی والدینش با رحیم ازدواج می کند و پسر جوان به خاط توقعات زیاد دختر به جدایی می رسد. پسر دوباره ازدواج می کند اما دختر در تنهایی خودش متوجه اشتباهاتش می شود. در خلال داستان و پس از ماجراهای بسیار، دختر و پسر داستان دوباره به هم می رسند و …
داستان رمان دالان بهشت قصه ی تکراری عشق و نرسیدن است. اما نویسنده با هنرمندی بسیار توانسته است از سوژه ای تکراری رمانی به شدت خواندنی و موفق بنویسد.
بخش هایی از رمان:
کاش آنقدر لوس نبودم. کاش آنقدر از خودم و از وضعیتی که داشتم راضی نبودم. کاش آنقدر به داشتن محمد مطمئن نبودم و به محبوبیت خودم پیش او و دیگران. جهالت و نادانی وقتی با از خود راضی بودن و اعتماد به نفس کاذب در هم آمیزد، معجون مزخرفی به وجود میآورد و مسلما آنچه به وجود میآید، لااقل برای آدمهایی مثل محمد غیر قابل تحمل میشود.
من آن روزها به چه دلخوش بودم؟ به وجاهتم، به خانوادهام، به خانواده شوهرم و عشقِ شوهرم و فکر میکردم، همانطور که هستم، لایق همه اینها هستم. یعنی هیچ چیز در درون خودم نبود که به آن تکیه کنم، هرچه بود بیرون از من بود و خودم نمیفهمیدم… آنچه پایدار است سرشت و درون آدم است. این بود که به جای تلاش برای پیدا کردن راه درست و عاقلانه، کارم به لجبازی کشید و در این میان بهترین دستاویز هم برای ذهن کور و بسته من، ثریا بود که بیدلیل و بیخبر، نوک تیز حملهام را به او نشانه گرفتم.
نقد و بررسیها
حذف فیلترهاهنوز بررسیای ثبت نشده است.