کتاب قصه های خواندنی مثنوی مولوی ، تازه هایی از ادبیات کهن ایران می باشد . در پشت کتاب می خوانیم : شعر ها و حکایت های فلسفی و عرفانی مثنوی مولوی به خواننده این فرصت را می دهد که به قدر وسع خویش ، از آن چیزی بیابد . شاید به همین خاطر است که بسیاری از محققان مثنوی معنوی را کتاب زندگی و معرفت می دانند . جعفر ابراهیمی ( شاهد ) در این کتاب کوشیده است تا برخی از قصه های شیرین مثنوی معنوی را با زبان ساده و با پرداخت داستانی بازنویسی کند .
قسمتی از کتاب مثنوی معنوی :”
آغاز مثنوی مولوی
بشنو از نی چون حکایت می کند
از جدایی ها حکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراغ
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کودور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بد حالان و خوش حالان شدم
هر کسی از ظن تو ، شد یار من
از درون من نجست اسرار من
سر من از ناله ی من دور نیست
لیک ، چشم و گوش را آن نور نیست
آتش است این بانگ نای و نیست ، باد
هر که این آتش ندارد نیست باد !
آتش عشقاست ، کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر می فتاد
نی حریف هر که از یاری برید
پرده هایش پرده های ما درید
نی ، حدیث راه پر خون می کن
قصه های عشق مجنون می کند
محرم این هوش جز بی هوش نیست
مرزبان را ، مشتری جز گوش نیست
در غم ما روزگار بی گاه شد
روز ها با سوز ها همراه شد
روز ها گر رفت ، گورو باک نیست
ای بمان ای آنکه چون تو ، پاک نیست
هر که جز ماهی ز آبش سیر شد
هر که بی روزیست روزش سیر شد
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه آید ، والسلام
بند بگسل باش آرام ای پسر !
چند باشی بند سیم و بیند زر ؟ !
گر بریزی بحر را در کوزه ای
چند گنجد قسمت یک روزه ای
کوزه چشم حریسان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علت های ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق ، بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
با لب دمساز خود ، گر جفتمی
همچو من نی گفتنی ها گفتمی
جمله معشوق است و عاشق ، پرده ای
زنده معشوق است و عاشق مرده ای
چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی ماند بی پر وای او
عشق خواهد کاین سخن بیرون بود
آینه غمار نبود ، چون بود ؟
آینه ت دانی چرا غمار نیست ؟
زان که زنگار از رخش ، ممتاز نیست !
بشنوید ای دوستان ، این داستان
خود ، حقیقت نقد حال ماست آن