کتاب قصه هایی برای خواب کودک آبان
کتاب قصه هایی برای خواب کودک آبان ، گنجینه ای از بهترین قصه هاب تالیف ؟، ترجمع و بازنویسی است که با توجه به ارزش های زندگی و فرهنگ صلح برای کودکان خردسال تدوین شده است . شما می توانید با توجه به بهداشت روانی کودکان ، هر شب یک قصه زیبا برای آنها بخوانید . قصه های هر جلد از این کتاب ها ، کودکا شمارا به طور غیر مستقیم با فرهنگ اقوام و ملل دیگر و ارزش های انسانی آشنا می کند .قصه گویی یکی از راه های ارزشمندی است که می تواند به رشد کودک یاری برساند .
قصه ها برای کودکان خردسال فقط یک محرک روانی و شنیداری نیستند ، بلکه کارکردهای فراوانی برای این گروه از کودکان دارند . از جمله :
- 1-آشنایی با محیط پیرامون
- 2- آشنایی با ارتباط ها
- 3- آشنایی با ارزش ها
- 4- افزایش تمرکز
- 5-رشد کلامی
- 6- رشد عاطفی
- 7- رشد تخیل و …
- ناشر برگزیده سال 1376 کشور
- تقدیر شده در پانزدهمین نمایشگاه بین المللی 1381
- ناشر برگزیده بیستمین نمایشگاه بین المللی 1386
- ناشر برگزیده رشد
یک داستان از کتاب قصه هایی برای خواب کودکان آبان
در دریاچه ی زیبایی ،گل های نیلوفر آبی قشنگی روییده بودنند. این گل ها وقتی با وزش نسیم تکان میخوردند صدای قشنگی مثل موسیقی به وجود می آردند.روزی شاهزاده ای آواز این گل هل را شنید و خواست که آن ها را به قصر خودش بیاورد . به همین خاطر به دریاچه رفت و توی آن شیرجه زد و شنا کرد. وقتی خواست یکی از این گل ها را بچیند،یک ماهی شنا کنان به طرف او آمد و با ناراحتی گفت :« به چه جراتی گل های با ارزش دریاچه را می چینی؟» و بعد دست اورا گرفت و به ته دریاچه برد او را توی صدف مرواریدی نشاند و گفت :« آن قدر اینجا بشینکه کسی دلش به حال تو بسوزد و آنقدر اشک بریزد که اب دریاچه سر برود» و بعد از انجا دور شد .
چندی گذشت و از شاهزاده خبرس نشد . مادر شاهزاده تصمیم گرفت به همراه عده ای به دریاچه برود تا شاهزاده را پیدا کند.
او وقتی به دریاچه رسید صدای گل نیلوفر آبی را شنید . گل نیلوفر آبی درباره یک صدف مروارید که شاهزاده ای توی آن بود آواز میخواند. مادر شاهزاده کنار دریاچه نشست و شروع کرد به گریه کردن. آنقدر گریه کرد که دریاچه از اشک های او پر شد. اما این مقدار برای سر رفتن آب دریاچه کافی نبود. مادر شاهزاده از ته دل و با صدای بلند برای پسرش گریه میکرد. سمور آبی که ناراحتی مادر شاهزاده را دید به ته دریاچه رفت و صدف مروارید را بالا آورد و روی برگ گل نیلوفر آبی گذاشت .
شاهزاده از داخل صدف بیرون آمد. در همان وقت هم یکی از گل های نیلوفر تبدیل به دختر جوانی شد .شاهزاده و دختر جوان با خوشحالی سمور آبی را بوسیدند و از اینک هآنها را نجات داده بود تشکر کردند
برای مطالعه دیگر داستان ها می توانید کتاب را تهیه کنید .